جدول جو
جدول جو

معنی بهم شدن - جستجوی لغت در جدول جو

بهم شدن
(نَ)
برابر شدن. مساوی شدن:
بهم شود بزبان برت لفظ با معنی
اگرت جان سخنگوی با خرد بهم است.
ناصرخسرو.
- بهم بر شدن، مخلوط شدن و آمیخته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خام شدن
تصویر خام شدن
کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
خوب شدن، از بیماری برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
کنایه از شرمنده شدن، خفیف شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم شدن
تصویر قلم شدن
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نُحْ حَ)
به گشتن. شفا یافتن. ابتلال. استبلال تبلل. بلول. ابلال. نیکو شدن. ملتئم گشتن. خوب شدن: باد بر سر حارث دمید و آن جراحت وزخم هم در وقت به شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
اگر به شوم گر نهم سر بمرگ
که مرگ اندر آید بپولادترگ.
فردوسی.
دردیست آرزو که به پرهیز به شود
پرهیز خلق را سوی دانا بهین دواست.
ناصرخسرو.
مرا به شد آن زخم و برجانت بیم
ترا به نخواهد شد الا بسیم.
سعدی.
رنجور عشق به نشود جز ببوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست.
سعدی.
فکر بهبود خود ایدل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم.
حافظ.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مخلوط کردن و زیر و رو کردن. (فرهنگ فارسی معین). مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن. (ناظم الاطباء) : چای را بهم زدن، مجازاً، زیبا و دور از هر تیرگی و از هر زشتی:
بدو داد شنگل سپینود را
چو سرو سهی شمع بیدود را.
فردوسی.
شمع بیدود و نقش بیداغند.
نظامی.
رجوع به دود شود.
- آتش بی دود، کنایه از شراب. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جَ رَ)
پریشان شدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
آشفته وپریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خراب کردن بی ترتیب کردن آشفته ساختن، باطل کردن، منحل کردن (جمعیت حزب و غیره)، مخلوط کردن زیر و رو کردن، قهر کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه شدن
تصویر تبه شدن
کشته شدن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم شدن
تصویر خرم شدن
شاد و خوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها شدن
تصویر رها شدن
نجات یافتن، خلاص گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام شدن
تصویر رام شدن
مطیع و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با هم شدن
تصویر با هم شدن
متفق شدن متحد گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم آمدن
تصویر بهم آمدن
پیوستن دو چیز سر بهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهت زدن
تصویر بهت زدن
خیره شدن شگفتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم زده
تصویر بهم زده
مخلوط شده، درهم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش شدن
تصویر بخش شدن
قسمت شدن تقسیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحث شدن
تصویر بحث شدن
مورد بحث قرار گرفتن موضوع سخن و گفتگو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
دانستن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم زدن
تصویر برهم زدن
یکی را بر دیگری زدن، تصادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطی شدن
تصویر بطی شدن
کند شدن آهسته شدن کند شدن آهسته شدن مقابل سریع گشتن تند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر شدن
تصویر بسر شدن
بسر رسیدن بپایان رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام زدن
تصویر بام زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم زدن
تصویر بهم زدن
اخلال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ختم شدن
تصویر ختم شدن
انجام شدن
فرهنگ واژه فارسی سره